فال و طالع بینی 12 ماه سال

چهارشنبه 18 مرداد 1402
12:36
سارا

صور فلکی یا بروج فلکی

اگر مدار اجرام سماوى مرئى را در نظر بگيريم مشاهده مى شود كه اين مدارها در نوار پهنى قرار دارند. در روزگار كهن براى سهولت در جهت‏‌يابى اجرام سماوى آن‏ها را به يكديگر متصل نموده و شكل خاصى به آن می ‏دادند و آن‏ها را صور فلكى يا بروج فلكى می‌‏ناميدند. جمعاً 88 صورت فلكى داريم كه 12 تاى آن‏ها تشكيل دهنده دايره البروج هستند. از آنجا كه اختربينان عصر باستان، اين مجمع الكواكب را به شكل‏هاى ويژه مى‏ديدند نام Zodiac را بر آن نهادند كه بر گرفته از كلمه Zodiakos به معنى حلقه حيوانات است. خورشيد، ماه و تمامى سيارات به جز پلوتو در حلقه صور فلكى قرار دارند.

طالع بينان خاطرنشان می کنند كه هر چند شكل اين مجمع الكواكب صرفاً برخاسته از تخيل گذشتگان است اما اين گروه‏‌هاى ستاره‏اى واقعاً وجود دارند. هر كدام از اين نشانه‏‌هاى دوازده‏‌گانه آميخته با افسانه‌‏اى برخاسته از ميتولوژى يونان است كه دليل آن، كشف اين صور فلكى توسط منجمين يونان باستان است اين بروج فلكى مبنا طالع‏‌بينى غربى شدند كه در آن برخلاف طالع‌‏بينى چينى، مبنانه گردش دوازده ساله براساس دوازده حيوان متفاوت، كه دوازده ماه مختلف براساس دوازده صورت فلكى مختلف است. اساس طالع‏‌بينى غربى بر اين است كه اين اجرام سماوى در شكل دادن به شخصيت متولدين ماه‌‏هاى متفاوت نقش به سزايى دارند.

مطلب مشابه: فال روزانه

دوازده صورت فلكى عبارتند از:

برج حمل «فروردين» ARIES

متولدين 21 مارس تا 20 آوريل (متولدين فروردين ماه) تحت تأثير برج حمل قرار دارند كه سمبل آن قوچ و نخستين نشانه مجموعه بروج فلكى است گفته مى‌‏شود متولدين اين برج افرادى جاه‏‌طلب و بلندپرواز هستند كه مانند نشان خود، آمادگى هجوم و به هر موقعيت شكست هر مانعى را دارند. حمل نشانه آتش است و بنابراين متولدين فروردين ممكن است خلق و خويى آتشين و زودجوش از خود نشان دهند. هر چند كه آن‏ها به همان سرعت كه خشمگين يا آزرده مى‏‌شوند، مى‌‏بخشند و فراموش مى‏‌كنند. متولدين اين برج توانايى استفاده بهينه از قدرت منطق خود را دارند اما گاهى اوقات تصميمات آن‏ها پايه و اساسى جز احساس و الهام ندارد. اين افراد ايده آليست و سرشار از اعتماد به نفس هستند ضمن اين كه مسؤوليت‏‌پذيرى و وظيفه‏‌شناسى آن‏ها متمايز و مشهود است.

برج ثور «ارديبهشت» Taurus

متولدين 20 آوريل تا 20 مى (متولدين ارديبهشت ماه) تحت تأثير برج ثور قرار دارند. كه سمبل آن گاو و دومين نشانه مجموعه بروج فلكى است. متولدين اين برج تأثيرگذار، كله شق، ثابت‏قدم، صبور و به شكل مشهود و برجسته‏‌اى عملگرا هستند.

ثور علامت پول است و بنابراين عجيب نيست كه ارديبهشتى‌‏ها علاقه خاصى به كسب درآمد هنگفت و پس‏‌ا‌نداز پول دارند. پول براى آن‏ها اهميت ويژه و فوق‏‌العاده‌‏اى دارد. چون مى‌‏توانند تمام چيزهايى را كه براى خودشان و خانواده‏‌شان مهم است با پول مهيا كنند: خانه راحت و زندگى مرفه. متولدين برج ثور عاشق خانه و خانواده هستند و مثل ساعت كار مى‌‏كنند دقيق و تمام وقت. از آنجا كه در دنياى امروز ما اين گونه منظم كار كردن اغلب امكان‏‌پذير نيست اين‏گونه افراد در معرض فشارهاى عصبى و استرس بالايى هستند. از آنجا كه ثور تحت تأثير سياره ونوس است، متولدين اين برج شيفته زيبايى و تحمل هستند: خانه‏‌هاى زيبا، اتومبيل‏‌هاى مدرن و مجلل و همسران و معشوقه‌‏هاى زيبا و دلربا. با اين همه متولدين برج ثور، معمولاً خيالباف و ايده‌‏آليست نيستند و اغلب تشخيص مى‏‌دهند كه زيبايى چندان پديدار نيست.

گفته مى‌‏شود كه زندگى مشترك با متولدين اين ماه چندان آسان نيست و در پاره‏‌اى از اوقات يكى از ناخوشايندترين اتفاقاتى است كه ممكن است در زندگى يك نفر رخ دهد. متولدين ثور خودكامه و تماميت‏‌خواه هستند هر چند كه اغلب سعى مى‌‏كنند اين جنبه شخصيتى خود را علناً آشكار نكند. آن‏ها به سرعت يك مسأله ساده را تبديل به يك آتشفشان خانگى مى‌‏كنند و سريع نيز به شرايط عادى باز مى‌‏گردد. علاوه بر اين متولدين ثور افراد پنهان كار و بدبينى هستند. با اين همه اغلب به كمك طبع عاشق پيشه و روحيه طنزشان قادرند تأثيرات خصوصيات منفى شخصيتى‏‌شان را مخفى كنند.

مردم اغلب در مواجهه با متولدين برج ثور دچار سرگشتگى مى‏شود آيا با يك آدم خونسرد و عاطفى سر و كار دارند يا با يك فرد احساساتى و سرخوش. زندگى، رفاقت عشق ورزى و كار با آن‏ها هميشه توأم با غافلگيرى‏هاى تلخ و شيرين بسيارى است.

برج جوزا «خرداد» GEMINI

متولدين 21 مى تا 21 ژوئن (متولدين خردادماه) تحت تأثير برج جوزا قرار دارند. كه سمبل آن دوقلوها و سومين نشان مجموعه بروج فلكى است. متولدين اين برج بى‌‏ثبات و پرانرژى هستند و از قدرت سازش و تطبيق خوبى برخوردارند. جوزا، نشانه باد است و متولدين اين برج قادرند به سرعت نظرات و علائق خود رإ؛ّّ تغيير دهند. آن‏ها افرادى هستند كه گاهى اوقات يك جا نشستن برايشان غيرممكن است. بدتر از اين، گاهى اوقات اتمام و تكميل يك كار برايشان غيرممكن است.

برخوردارى از استعداد سرشار و خلاقيت بسيار، سبب مى‏‌شود كه متولدين جوزا پيش از آن كه دنبال‏‌رو باشند پيشرو و پيشگام در هر مسأله‏‌اى باشند. متولدين جوزا از قدرت نطق و كلام خوبى برخوردارند. و به خوبى با ديگران ارتباط برقرار مى‌‏كنند. اين افراد در زمينه مسايل تجارى، حقوقى و آموزشى افراد موفق و كار آمدى هستند. از آنجا كه جوزا به سرعت باد حركت مى‏كند، متولدين اين برج اغلب متهم به رياكارى، سطحى بودن و بى‏فكر بودن متهم مى‏‌شوند در حالى كه مشكل اصلى متولد جوزا نه رياكارى و ظاهرسازى كه چند شخصيتى بودن اوست كه اداره و كنترل آن گاهى اوقات از دست خودش نيز خارج است.

برج سرطان «تير» CANCER

متولدين 21 ژوئن تا 22 ژوئيه (متولدين تير) تحت تأثير برج سرطان قرار دارند كه سمبل آن خرچنگ و چهارمين نشانه مجموعه بروج فلكى است. متولدين اين برج طبعى ملايم و خوشايند دارند. خانه و خانواده در صدر فهرست ارجحيات زندگى متولدين سرطان قرار دارد. متولدين اين برج، علاقه غريبى به مراقبت و حمايت از افراد وابسته به خود (همسر، مادر، فرزند، و...) و عشق عجيبى به گردآوردن اشياء مختلف و تشكيل كلكسيون دارند. اين افراد ذاتاً تمايل به آراستن جهان با عشق و دوستى دارند اما افسوس كه در اكثر موارد اضطرارات شغلى و حرف‌ه‏اى و جاه‌‏طلبى و بلندپروازى شخصى سبب مى‌‏شود كه از خير اين كار بگذرند. متولدين برج سرطان اكثراً از لحاظ روحى بى‏‌ثبات و ضربه‏‌پذير هستند. خيلى راحت آزرده و افسرده مى‌‏شوند و هر چند كه اغلب ادعا مى‌‏كنند كه چيزى را به دل نمى‌‏گيرند و آسان هر بدى را فراموش مى‌‏كنند اما باطناً براى كينه‏‌جويى استعداد غريبى دارند.

تحت تأثير ماه، متولدين سرطان به سوى آب كشش دارند و اغلب همراه با تأثيرات ماه بر روى آب و ايجاد جذر و مد، روحيه آن‏ها نيز دستخوش تغيير و تحول مى‏‌شود.

برج اسد «مرداد» IEO

متولدين 23 جولاى تا 22 اوت (مرداد) تحت تأثير برج اسد قرار دارند كه سمبل آن شير و پنجمين نشان بروج فلكى و علامت آتش است. متولدين اين برج داراى طبع برونگرا هستند آن‏ها دوست دارند در مركز توجه باشند و به قولى شمع روشنى‏‌بخش هر محفلى باشند.

به اعتقاد طالع‏بينان، متولدين برج اسد جاه‏طلب، بلندپرواز، سخاوتمند و سرزنده هستند. جنبه تاريك شخصيت متولدين اين برج، تمايل آن‏ها به تحريك عصبى ديگران و آغاز نمودن همه‌‏گونه درگيرى و مشاجره لفظى است. متولدين اين برج قابليت تصدى پست‏‌هاى مديريتى را دارند آن‏ها قدرت خلاقه بالا و اعتماد به نفس كافى براى كنترل و نظارت بر كار ديگران دارند.

برج سنبله «شهريور» VIRGO

متولدين 20 اوت تا 22 سپتامبر (متولدين شهريورماه) تحت تأثير برج سنبله قرار دارند كه سمبل آن دوشيزه باكره و ششمين نشان بروج ملكى است. متولدين اين برج صرفه‏جو، سختكوش و كنجكاو هستند. متولدين برج سنبله علاقه دارد از چگونگى طرز كار هر چيزى سر در بياورند و بنابراين در زمينه كارهاى فنى و مهندسى از استعداد و قابليت خاصى برخوردارند. اين افراد، اشخاصى كمال‏گرا هستند كه هر چيزى را در كامل‏ترين شكل خود مى‏خواهند و براى دستيابى و نيل به هدف خود از انرژى و پشتكار غريبى برخوردارند.

متولدين برج سنبله به سلامتى و بهداشت خود توجه خاصى نشان مى‌‏دهند و حفظ تناسب اندام يكى از بزرگترين چالش‏‌هاى ذهنى آن‏ها (بخصوص در متولدين مؤنث) است. در شكل افراطى خود، اين توجه سبب ايجاد روحيه بيمارگونه و وسواسى در اين افراد مى‏‌شود.

برج ميزان «مهر» LIBRA

متولدين 23 سپتامبر تا 22 اكتبر (متولدين مهرماه) تحت تأثير برج ميزان قرار دارند كه سمبل آن تراز و هفتمين نشانه مجموعه بروج فلكى است. ميزان، نشان تعادل است و متولدين برج ميزان در روابط اجتماعى و عاطفى كه قواعد بازى در آن رعايت مى‌‏شود و هر فردى حد و حدود خود را مى‌‏دانند، بسيار موفق عمل مى ‏كنند. اين افراد ذاتاً صبور و آرام هستند و استعداد خاصى براى برقرارى صلح و آرامش در كانون خانواده و محل كار خود دارند.

متولدين برج ميزان اغلب اشخاصى دوست داشتنى، جذاب، خوش قلب و قابل اعتماد هستند. سرزندگى و نيروى حياتى سرشار آن‏ها همچون آهن‏ربايى سبب جذب افراد مختلف به سوى آن‏ها مى‏‌شود.

به اعتقاد طالع‏‌بينان، متولدين برج ميزان وقتى احساس سعادت و خوشبختى مى‏‌كند كه همه‏‌چيز مانند ساعت درست كار مى‌‏كند. آن‏ها به هنر و ادبيات نيز علاقه دارند اما اغلب ترجيح مى‌‏دهند كه صرفاً تماشاگر و خواننده شاهكارهاى هنرى و ادبى باشند تا خالق آن‏ها. متولدين برج ميزان كه تحت تأثير سياره ونوس قرار دارند، در پاره‏اى اوقات درگير يك مثلث عشقى مى‏شوند كه مبدل به بزرگترين چالش زندگى‏شان مى‏‌شود.

برج عقرب «آبان» SCORPIO

متولدين 23 اكتبر تا 22 نوامبر (متولدين آبان‏ماه) تحت تأثير برج عقرب قرار دارند كه سمبل آن عقرب و هشتمين نشانه مجموعه بروج فلكى است متولدين برج عقرب، افرادى پرشور، خلاق، خيال‌پرداز و ثابت قدم هستند. اين افراد هيچگاه از كمبود اعتماد به نفس رنج نمى‌‏برند و انرژى حياتى مثبت آن‏ها به سايرين نيز منتقل مى‏‌شود. متولدين برج عقرب از نيروى جنسى فوق‏‌العاده‏اى برخوردارند و طالع‏‌بينان از آن‏ها با عنوان غول جنسى بروج فلكى ياد مى‌‏كنند. البته اين امر سبب نمى‏‌شود كه متولدين برج عقرب افرادى صرفاً عاشق‏‌پيشه باشند آن‏ها در زمينه فعاليت‏‌هاى انسان دوستانه، حوزه‏‌هاى هنرى، تجارى و دولتى نيز مى‌‏توانند افراد موفقى باشند.

عقرب، مانند ديگر نشانه‏‌ها، دو جنبه دارد. متولدين برج عقرب مى‌‏تواند فرد عجول و شتاب‌زده‌‏اى باشد كه انرژى فراوان خود را صرفاً در فعاليت‏‌هاى متعدد و عموماً بى‏‌نتيجه‌‏اى به هدر دهد و از سوى ديگر مى‏‌تواند فرد صبورى باشد كه با تمركز در يك رشته خاص و در نظر گرفتن هدفى ويژه، كارى را در بهترين و ايده‌‏آل‏ترين شكل ممكن سر و سامان دهد. متولدين برج عقرب عموماً در ابراز احساسات و عواطف خود افراد محافظه‌‏كارى هستند و تمايل به پنهان نمودن احساسات واقعى خود نسبت به افراد پيرامونشان دارند.

برج قوس «آذر» Saggittarius

متولدين 22 نوامبر تا 21 دسامبر (متولدين آذرماه) تحت تأثير برج قوس قرار دارند كه سمبل آن. كمانگير و نهمين نشانه مجموعه بروج فلكى است. متولدين برج قوس افرادى با حرارت، مشتاق و پرشور هستند. آن‏ها دوستانى واقعى هستند كه هميشه آماده حضور و پيوستن به هرگونه فعاليتى را دارند در هر مجلسى كه خنده و تفريح حرف اول را مى‏‌زند، آن‏ها حضورى مؤثر و بارز دارند. متولدين برج قوس عاشق ايده‏‌ه‌اى جديد، دوستدار ماجراجويى و دلباخته بيشتر دانستن و بيشتر دانستن هستند. سفر هميشه براى آن‏ها هيجان و جذابيت خاص خود را دارد و يك جا ماندن و بيكار بودن بزرگترين كابوس زندگى آن‏هاست.

صداقت و صراحت آن‏ها قابل تحسين است. اشتباهات خود را به سادگى مى‌‏پذيرند و درباره عملكرد ديگران، نظرى معتبر و عارى از غرض‏‌ورزى دارند. از نكات قابل اشاره ديگر، شوخ‏‌طبعى و حس طنز آن‏هاست. آن‏ها مى‏‌توانند يك داستان معمولى را چنان جذاب تعريف كنند كه همه حضار را به قهقهه وادارند.

شايد يكى از عمده‌‏ترين نقاط ضعف متولدين اين برج عدم اهميت روابط رمانتيك و عاشقانه برايشان باشد. آن‏ها به ندرت در دام عشقى گرفتار مى‌‏شوند كه وادارشان كند به جاى حضور در مهمانى‏‌ها و مجالس و تعريف كردن لطيفه و جوك، تنها رو به سوى ماه آه بكشند و اشك بريزند.

برج جدى «دى» CAPRICORN

متولدين 22 سپتامبر تا 19 ژوئيه (متولدين دى‌‏ماه) تحت تأثير برج جدى قرار دارند كه سمبل آن بز و دهمين نشانه مجموعه بروج فلكى است.

متولدين برج جدى صبور، با ثبات، محتاط و اهل مدارا و سازش هستند. آن‏ها افرادى بلند پرواز هستند اما روحيه سازشكارانه آن‏ها در پاره‌‏اى مواقع سبب عدم موفقيت آن‏ها در نيل به اهدافشان مى‌‏شود. از سوى ديگر، فرصت‏‌طلبى و شيوه‏‌هاى پنهانى و مخفى‌كارانه‏‌شان براى رسيدن به اهدافشان، برگ برنده موفقيت‏‌هاى شخصى‏‌شان است.

متولدين برج جدى چندان با تفريح و بازي‌گوشى ميانه خوشى ندارند. آن‏ها از همان كودكى سعى مى‏‌كنند مثل افراد بزرگسال رفتار كنند، عمل‏گرا هستند و از حس طنز تلخى برخوردارند كه اغلب شكل كنايه و طعنه ‏زدن را به خود مى‌گيرد. آن‏ها در دوستى و عشق نيز محافظه‏‌كارانه عمل مى‏‌كنند. در يك رابطه عاطفى "دوستت دارم" آخرين جمله‌‏اى است كه مى‏‌توان به كمك يك انبر از دهان آن‏ها بيرون كشيد.

برج دلو «بهمن» AQVARIES

متولدين 20 ژانويه تا 20 فوريه (متولدين بهمن ماه) تحت تأثير برج دلو قرار دارند كه سمبل آن دلو آب و يازدهمين نشانه بروج فلكى است. متولدين اين برج سخاوتمند و انسان دوست هستند. حتى‏‌المقدور سعى مى‏‌كنند خود را دچار دردسر و مشكل نكنند اما در مواجه با مصائب و سختى‌‏ها صبور و بلندنظر هستند.

گفته مى‏‌شود زنان و مردان متولد اين برج عادل و بخشنده‌‏اند و در هر مسأله‌‏اى، در نظر گرفتن اصول اخلاقى براى آن‏ها از اولويت خاصى برخوردار است.

برج حوت «اسفند» PISCES

متولدين 20 فوريه تا 20 مارس (متولدين اسفندماه) تحت تأثير برج حوت قرار دارند كه سمبل آن ماهى و دوازدهمين نشانه مجموعه بروج فلكى است. متولدين برج حوت، صبور، حساس و انسان‌دوست هستند. آن‏ها افرادى عاطفى با قدرت تخيل وحشتناكى هستند كه همچون شمشيرى دو لب همانگونه كه در مواقع بحرانى دستگيرشان مى‏‌شود در لحظات سرنوشت‏‌ساز، سبب‏‌ساز سقوط و نزولشان مى‏‌شود. قدرت شهود و الهام‏شان، به آن‏ها امكان مى‏‌دهد كه در حوزه ماوراءالطبيعه وارد شوند و به مدارج عالى رستگارى روحى نايل شوند. در كارهاى تيمى موفق عمل مى‌‏كنند اما اغلب ترجيح مى‌‏دهند به طور انفرادى عمل كنند. دوست دارند حامى و پشتيبان قوى و قابل اعتمادى داشته باشند اما دوست دارند اين حمايت از فاصله دور و به شكل غيرآشكار باشد. در زمينه تحصيلات، قابليت كسب مدارج عالى را دارند و در صورت كنترل هدفمند قدرت تخيل‏شان، در زمينه‏‌هاى علمى قدرت ابداع و نوآورى دارند.

متولدين برج حوت به سادگى تحت تأثير آراء و نظرات ديگران، به خصوص متولدين مصمم و با اراده ارديبهشت و آبان، قرار مى‌‏گيرند. آن‏ها در امور مختلف زندگى منطق را هميشه در نظر مى‌‏گيرند اما در نهايت مى‌‏دانند كه تنها راز موفقيت و كاميابى‌‏شان در زندگى، گوش سپردن به نداى قلب و فرمان احساس‏شان است.


[ بازدید : 22 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

اشعار عاشقانه سنایی شاعر ایرانی قدیمی

چهارشنبه 18 مرداد 1402
12:32
سارا

دیوان اشعار

دیوان اشعار سنایی غزنوی به قالب‌‌های غزلیات، قصاید، قصاید و قطعات و ترجیعات تقسیم و گروه‌بندی می‌شود‌.

اشعار سنایی؛ گلچین اشعار عاشقانه، غزلیات، قصاید و ترجیعات این شاعر

غزلیات

آشناترین و مهم‌ترین غزلیات سنایی عبارت است از:

احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

آراسته کن تو مجلس ما

تا کی کمر و کلاه و موزه

تا کی سفر و نشاط صحرا

امروز زمانه خوش گذاریم

بدرود کنیم دی و فردا

من طاقت هجر تو ندارم

با تو چکنم به جز مدارا

جمالت کرد جانا هست ما را

جلالت کرد ماها پست ما را

دل آرا ما نگارا چون تو هستی

همه چیزی که باید هست ما را

شراب عشق روی خرمت کرد

بسان نرگس تو مست ما را

اگر روزی کف پایت ببوسم

بود بر هر دو عالم دست ما را

تمنای لبت شوریده دارد

چو مشکین زلف تو پیوست ما را

چو صیاد خرد لعل تو باشد

سر زلف تو شاید شست ما را

زمانه بند شستت کی گشاید

چو زلفین تو محکم بست ما را

بنده ی یک دل منم بند قبای تو را

چاکر یکتا منم زلف دو تای تو را

خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار

من ننشانم ز جان باد هوای تو را

کاش رخ من بدی خاک کف پای تو

بوسه مگر دادمی من کف پای تو را

گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من

بر سر و دیده نهم رایت رای تو را

تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من

جعبه ز سینه کنم تیر جفای تو را

بار نیامد دلم در شکن زلف تو

گر نه به گردن کشم بار بلای تو را

بنده سنایی تو را بندگی از جان کند

گوی کلاه تو را بند قبای تو را

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان

آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را

ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را

در میان بحر حیرت لولو فریاد را

خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند

هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را

هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد

ما به جان پذرفته‌ایم از زلف تو بیداد را

گیرم از راه وفا و بندگی یک سو شویم

چون کنیم ای جان بگو این عشق مادرزاد را

زین توانگر پیشگان چیزی نیفزاید ترا

کز هوس بردند بر سقف فلک بنیاد را

قدر تو درویش داند ز آنکه او بیند مقیم

همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را

خوش کن از یک بوسهٔ شیرین‌تر از آب حیات

چو دل و جان سنایی طبع فرخ‌زاد را

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار

آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را

باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت

آن سیه پوشان کفر انگیز ایمان‌سوز را

سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان

باز در کار آر نوک ناوک کین توز را

روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت

پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را

آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت

در میان روی نرگس بوستان افروز را

لب ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه

آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را

نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک

دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را

بر شکن دام سنایی ز آن دو تا بادام از آنک

دام را بادام تو چون سنگ باشد گوز را

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

زنده کن در می پرستی سنت پرویز را

مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را

در کف ما رادی آموز ابر گوهربیز را

ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را

برشکن بر هم چو زلفت توبه و پرهیز را

چنگ وار آهنگ برکش راه مست انگیز را

راه مست انگیز بر زن مست بیگه خیز را

جاودان خدمت کنند آن چشم سحرآمیز را

زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من

زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی

جان مانی سجده کردی صورت پرویز را

با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب

جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را

جان ما می را و قالب خاک را و دل تو را

وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را

شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را

ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را

گر شب وصلت نماید مر شب معراج را

نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را

اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم

رطل می باید دمادم مست بیگه خیز را

آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا

در دهیدش آب انگور نشاط ‌انگیز را

انعم الله صباح ای پسرا

وقت صبح آمده راح ای پسرا

با می و ماه و خرابات بهار

خام خامست صلاح ای پسرا

با تو در صدر نشستیم هلا

در ده آواز مباح ای پسرا

خام ما خام تو و پخته ی توست

تو ز می دار صراح ای پسرا

عاقبت خانه به زلف تو گذاشت

صورت فخر و فلاح ای پسرا

چشم بیمار تو ما را ببرید

ز صحیح و ز صحاح ای پسرا

از پی عارض چون صبح تو را

به نکورویی و راح ای پسرا

همه تسبیح سنایی این است

کانعم الله صباح ای پسرا

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی

خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند

توشه باید ساختن مر راه جان آویز را

هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین

بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را

وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را

ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود

بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

در ده پسرا مي مروق را

ياران موافق موفق را

زان مي که چو آه عاشقان از تف

انگشت کند بر آب زورق را

زان مي که کند ز شعله پر آتش

اين گنبد خانه معلق را

هين خيز و ز عکس باده گلگون کن

اين اسب سوار خوار ابلق را

در زير لگد بکوب چون مردان

اين طارم زرق پوش ازرق را

گه ساقي باش و گه حريفي کن

ترتيب فروگذار و رونق را

يک دم خوش باش تا چه خواهي کرد

اين زهد مزور مزيق را

يک ره به دو باده دست کوته کن

اين عقل دراز قد احمق را

بنماي به زيرکان ديوانه

از مصحف باطل آيت حق را

بر لاله مزن ز چشم سنبل را

بر پسته منه ز ناز فندق را

بيرون شو ازين دو رنگ و اين ساعت

همرنگ حرير کن ستبرق را

مشکن به طمع مرا تو اي ممسک

چونان که جرير مر فرزدق را

گر طمع ميان تهي سه حرف آمد

چار است ميان تهي مطوق را

در تخته اول ار بنوشتي

بي شکل حروف علم مطلق را

کم زان باري که در دوم تخته

چون نسخ کني خط محقق را

در موضع خوشدلان و مشتاقان

موضوع فروگذار و مشتق را

شعر تر مطلق سنايي خوان

آتش در زن حديث مغلق را

مطلب مشابه: اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را

هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید

مشتری گردد همیشه محنت مخراق را

زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت

محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را

هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد

کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را

ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی

دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را

گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار

پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را

هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد

زر سگالی کس ندید آن شهرهٔ آفاق را

اشعار سنایی؛ گلچین اشعار عاشقانه، غزلیات، قصاید و ترجیعات این شاعر

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم

نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را

غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را

چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش

چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را

از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را

وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را

گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای

او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را

جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک

از برای کعبه چاکر بود باید میل را

آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت

در خم زلف از برای عاشقان قندیل را

ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی

از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را

دام کن بر طرف بام از حلقه های زلف خویش

چون که جان در جام کردی تنگ درکش جام را

کاش کیکاووس پر کن زان سهیل شامیان

زیر خط حکم درکش ملک زال و سام را

چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نیست

بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را

ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را

ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را

میر مجلس چون تو باشی با جماعت درنگر

خام درده پخته را و پخته درده خام را

قالب فرزند آدم آز را منزل شدست

انده پیشی و بیشی تیره کرد ایام را

نه بهشت از ما تهی گردد نه دوزخ پر شود

ساقیا درده شراب ارغوانی فام را

قیل و قال بایزید و شبلی و کرخی چه سود

کار کار خویش دان اندر نورد این نام را

تا زمانی ما برون از خاک آدم دم زنیم

ننگ و نامی نیست بر ما هیچ خاص و عام را

من کیم کاندیشه ی تو هم نفس باشد مرا

یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا

گر بود شایسته ی غم خوردن تو جان من

این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا

گر نه عشقت سایه ی من شد چرا هر گه که من

روی برتابم ازو پویان ز پس باشد مرا

هرنفس کانرا بیاد روزگار تو زنم

جمله ی عالم طفیل آن نفس باشد مرا

هر زمان ز امید وصل تو دل خود خوش کنم

باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا

چون خیال خاکپایت می نبیند چشم من

بر وصال تو چگونه دسترس باشد مرا

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا

چشمه خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا

از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا

گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا

کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

ای به بر کرده بی وفایی را

منقطع کرده آشنایی را

بر ما امشبی قناعت کن

بنما خلق انبیایی را

ای رخت بستده ز ماه و ز مهر

خوبی و لطف و روشنایی را

زود در گردنم فگن دلقی

برکش این رومی و بهایی را

چنگی و بربطی به گاه نشاط

جمله یاری دهند نایی را

با چنان روی و با چنان زلفین

منهزم کرده ای ختایی را

آتشی نزد ماست خیز و بیار

آبی و خاکی و هوایی را

بار ندهند نزد ما به صبوح

هیچ بیگانه ی مرایی را

چون بود یار زشت پر معنی

چکنم جور هر کجایی را

چو شدی مست جای خواب بساز

وز میان بانگ زن سنایی را

مرحبا مرحبا برای هلالا

آسمان را نمای کل کمالا

چند ازین پرده ز آفتاب برون آی

جان ما را بخر ز دست خیالا

اندر آی اندر آی تا بشناسیم

از جمال تو حال را ز محالا

ای همه روی بر خرام به منظر

تا رهد دیده زین شب همه خالا

اشهب صبح در گریزد از شرم

چون بجنبد ز ابلق تو دوالا

روشنی را نشان به اوج شرف بر

تیرگی را فگن به برج و بالا

ای ز پرده زمانه آمده اینجا

مرحبا مرحبا تعالی تعالا

عقل و دینمان ببر تراست مباحا

جان و دلمان ببر تراست حلالا

تا سنایی چو دید گوید ای مه

حبذا و جهک المبارک فالا


برچسب ها: سنایی ,
[ بازدید : 25 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

اشعار عاشقانه سنایی شاعر ایرانی قدیمی

چهارشنبه 18 مرداد 1402
12:32
سارا

دیوان اشعار

دیوان اشعار سنایی غزنوی به قالب‌‌های غزلیات، قصاید، قصاید و قطعات و ترجیعات تقسیم و گروه‌بندی می‌شود‌.

اشعار سنایی؛ گلچین اشعار عاشقانه، غزلیات، قصاید و ترجیعات این شاعر

غزلیات

آشناترین و مهم‌ترین غزلیات سنایی عبارت است از:

احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

آراسته کن تو مجلس ما

تا کی کمر و کلاه و موزه

تا کی سفر و نشاط صحرا

امروز زمانه خوش گذاریم

بدرود کنیم دی و فردا

من طاقت هجر تو ندارم

با تو چکنم به جز مدارا

جمالت کرد جانا هست ما را

جلالت کرد ماها پست ما را

دل آرا ما نگارا چون تو هستی

همه چیزی که باید هست ما را

شراب عشق روی خرمت کرد

بسان نرگس تو مست ما را

اگر روزی کف پایت ببوسم

بود بر هر دو عالم دست ما را

تمنای لبت شوریده دارد

چو مشکین زلف تو پیوست ما را

چو صیاد خرد لعل تو باشد

سر زلف تو شاید شست ما را

زمانه بند شستت کی گشاید

چو زلفین تو محکم بست ما را

بنده ی یک دل منم بند قبای تو را

چاکر یکتا منم زلف دو تای تو را

خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار

من ننشانم ز جان باد هوای تو را

کاش رخ من بدی خاک کف پای تو

بوسه مگر دادمی من کف پای تو را

گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من

بر سر و دیده نهم رایت رای تو را

تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من

جعبه ز سینه کنم تیر جفای تو را

بار نیامد دلم در شکن زلف تو

گر نه به گردن کشم بار بلای تو را

بنده سنایی تو را بندگی از جان کند

گوی کلاه تو را بند قبای تو را

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان

آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را

ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را

در میان بحر حیرت لولو فریاد را

خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند

هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را

هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد

ما به جان پذرفته‌ایم از زلف تو بیداد را

گیرم از راه وفا و بندگی یک سو شویم

چون کنیم ای جان بگو این عشق مادرزاد را

زین توانگر پیشگان چیزی نیفزاید ترا

کز هوس بردند بر سقف فلک بنیاد را

قدر تو درویش داند ز آنکه او بیند مقیم

همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را

خوش کن از یک بوسهٔ شیرین‌تر از آب حیات

چو دل و جان سنایی طبع فرخ‌زاد را

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار

آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را

باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت

آن سیه پوشان کفر انگیز ایمان‌سوز را

سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان

باز در کار آر نوک ناوک کین توز را

روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت

پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را

آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت

در میان روی نرگس بوستان افروز را

لب ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه

آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را

نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک

دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را

بر شکن دام سنایی ز آن دو تا بادام از آنک

دام را بادام تو چون سنگ باشد گوز را

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

زنده کن در می پرستی سنت پرویز را

مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را

در کف ما رادی آموز ابر گوهربیز را

ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را

برشکن بر هم چو زلفت توبه و پرهیز را

چنگ وار آهنگ برکش راه مست انگیز را

راه مست انگیز بر زن مست بیگه خیز را

جاودان خدمت کنند آن چشم سحرآمیز را

زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من

زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی

جان مانی سجده کردی صورت پرویز را

با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب

جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را

جان ما می را و قالب خاک را و دل تو را

وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را

شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را

ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را

گر شب وصلت نماید مر شب معراج را

نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را

اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم

رطل می باید دمادم مست بیگه خیز را

آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا

در دهیدش آب انگور نشاط ‌انگیز را

انعم الله صباح ای پسرا

وقت صبح آمده راح ای پسرا

با می و ماه و خرابات بهار

خام خامست صلاح ای پسرا

با تو در صدر نشستیم هلا

در ده آواز مباح ای پسرا

خام ما خام تو و پخته ی توست

تو ز می دار صراح ای پسرا

عاقبت خانه به زلف تو گذاشت

صورت فخر و فلاح ای پسرا

چشم بیمار تو ما را ببرید

ز صحیح و ز صحاح ای پسرا

از پی عارض چون صبح تو را

به نکورویی و راح ای پسرا

همه تسبیح سنایی این است

کانعم الله صباح ای پسرا

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی

خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند

توشه باید ساختن مر راه جان آویز را

هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین

بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را

وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را

ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود

بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

در ده پسرا مي مروق را

ياران موافق موفق را

زان مي که چو آه عاشقان از تف

انگشت کند بر آب زورق را

زان مي که کند ز شعله پر آتش

اين گنبد خانه معلق را

هين خيز و ز عکس باده گلگون کن

اين اسب سوار خوار ابلق را

در زير لگد بکوب چون مردان

اين طارم زرق پوش ازرق را

گه ساقي باش و گه حريفي کن

ترتيب فروگذار و رونق را

يک دم خوش باش تا چه خواهي کرد

اين زهد مزور مزيق را

يک ره به دو باده دست کوته کن

اين عقل دراز قد احمق را

بنماي به زيرکان ديوانه

از مصحف باطل آيت حق را

بر لاله مزن ز چشم سنبل را

بر پسته منه ز ناز فندق را

بيرون شو ازين دو رنگ و اين ساعت

همرنگ حرير کن ستبرق را

مشکن به طمع مرا تو اي ممسک

چونان که جرير مر فرزدق را

گر طمع ميان تهي سه حرف آمد

چار است ميان تهي مطوق را

در تخته اول ار بنوشتي

بي شکل حروف علم مطلق را

کم زان باري که در دوم تخته

چون نسخ کني خط محقق را

در موضع خوشدلان و مشتاقان

موضوع فروگذار و مشتق را

شعر تر مطلق سنايي خوان

آتش در زن حديث مغلق را

مطلب مشابه: اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را

هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید

مشتری گردد همیشه محنت مخراق را

زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت

محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را

هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد

کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را

ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی

دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را

گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار

پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را

هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد

زر سگالی کس ندید آن شهرهٔ آفاق را

اشعار سنایی؛ گلچین اشعار عاشقانه، غزلیات، قصاید و ترجیعات این شاعر

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم

نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را

غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را

چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش

چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را

از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را

وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را

گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای

او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را

جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک

از برای کعبه چاکر بود باید میل را

آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت

در خم زلف از برای عاشقان قندیل را

ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی

از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را

دام کن بر طرف بام از حلقه های زلف خویش

چون که جان در جام کردی تنگ درکش جام را

کاش کیکاووس پر کن زان سهیل شامیان

زیر خط حکم درکش ملک زال و سام را

چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نیست

بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را

ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را

ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را

میر مجلس چون تو باشی با جماعت درنگر

خام درده پخته را و پخته درده خام را

قالب فرزند آدم آز را منزل شدست

انده پیشی و بیشی تیره کرد ایام را

نه بهشت از ما تهی گردد نه دوزخ پر شود

ساقیا درده شراب ارغوانی فام را

قیل و قال بایزید و شبلی و کرخی چه سود

کار کار خویش دان اندر نورد این نام را

تا زمانی ما برون از خاک آدم دم زنیم

ننگ و نامی نیست بر ما هیچ خاص و عام را

من کیم کاندیشه ی تو هم نفس باشد مرا

یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا

گر بود شایسته ی غم خوردن تو جان من

این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا

گر نه عشقت سایه ی من شد چرا هر گه که من

روی برتابم ازو پویان ز پس باشد مرا

هرنفس کانرا بیاد روزگار تو زنم

جمله ی عالم طفیل آن نفس باشد مرا

هر زمان ز امید وصل تو دل خود خوش کنم

باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا

چون خیال خاکپایت می نبیند چشم من

بر وصال تو چگونه دسترس باشد مرا

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا

چشمه خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا

از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا

گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا

کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

ای به بر کرده بی وفایی را

منقطع کرده آشنایی را

بر ما امشبی قناعت کن

بنما خلق انبیایی را

ای رخت بستده ز ماه و ز مهر

خوبی و لطف و روشنایی را

زود در گردنم فگن دلقی

برکش این رومی و بهایی را

چنگی و بربطی به گاه نشاط

جمله یاری دهند نایی را

با چنان روی و با چنان زلفین

منهزم کرده ای ختایی را

آتشی نزد ماست خیز و بیار

آبی و خاکی و هوایی را

بار ندهند نزد ما به صبوح

هیچ بیگانه ی مرایی را

چون بود یار زشت پر معنی

چکنم جور هر کجایی را

چو شدی مست جای خواب بساز

وز میان بانگ زن سنایی را

مرحبا مرحبا برای هلالا

آسمان را نمای کل کمالا

چند ازین پرده ز آفتاب برون آی

جان ما را بخر ز دست خیالا

اندر آی اندر آی تا بشناسیم

از جمال تو حال را ز محالا

ای همه روی بر خرام به منظر

تا رهد دیده زین شب همه خالا

اشهب صبح در گریزد از شرم

چون بجنبد ز ابلق تو دوالا

روشنی را نشان به اوج شرف بر

تیرگی را فگن به برج و بالا

ای ز پرده زمانه آمده اینجا

مرحبا مرحبا تعالی تعالا

عقل و دینمان ببر تراست مباحا

جان و دلمان ببر تراست حلالا

تا سنایی چو دید گوید ای مه

حبذا و جهک المبارک فالا


[ بازدید : 23 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

اشعار عاشقانه سنایی شاعر ایرانی قدیمی

چهارشنبه 18 مرداد 1402
12:32
سارا

دیوان اشعار

دیوان اشعار سنایی غزنوی به قالب‌‌های غزلیات، قصاید، قصاید و قطعات و ترجیعات تقسیم و گروه‌بندی می‌شود‌.

اشعار سنایی؛ گلچین اشعار عاشقانه، غزلیات، قصاید و ترجیعات این شاعر

غزلیات

آشناترین و مهم‌ترین غزلیات سنایی عبارت است از:

احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

آراسته کن تو مجلس ما

تا کی کمر و کلاه و موزه

تا کی سفر و نشاط صحرا

امروز زمانه خوش گذاریم

بدرود کنیم دی و فردا

من طاقت هجر تو ندارم

با تو چکنم به جز مدارا

جمالت کرد جانا هست ما را

جلالت کرد ماها پست ما را

دل آرا ما نگارا چون تو هستی

همه چیزی که باید هست ما را

شراب عشق روی خرمت کرد

بسان نرگس تو مست ما را

اگر روزی کف پایت ببوسم

بود بر هر دو عالم دست ما را

تمنای لبت شوریده دارد

چو مشکین زلف تو پیوست ما را

چو صیاد خرد لعل تو باشد

سر زلف تو شاید شست ما را

زمانه بند شستت کی گشاید

چو زلفین تو محکم بست ما را

بنده ی یک دل منم بند قبای تو را

چاکر یکتا منم زلف دو تای تو را

خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار

من ننشانم ز جان باد هوای تو را

کاش رخ من بدی خاک کف پای تو

بوسه مگر دادمی من کف پای تو را

گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من

بر سر و دیده نهم رایت رای تو را

تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من

جعبه ز سینه کنم تیر جفای تو را

بار نیامد دلم در شکن زلف تو

گر نه به گردن کشم بار بلای تو را

بنده سنایی تو را بندگی از جان کند

گوی کلاه تو را بند قبای تو را

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان

آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را

ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را

در میان بحر حیرت لولو فریاد را

خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند

هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را

هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد

ما به جان پذرفته‌ایم از زلف تو بیداد را

گیرم از راه وفا و بندگی یک سو شویم

چون کنیم ای جان بگو این عشق مادرزاد را

زین توانگر پیشگان چیزی نیفزاید ترا

کز هوس بردند بر سقف فلک بنیاد را

قدر تو درویش داند ز آنکه او بیند مقیم

همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را

خوش کن از یک بوسهٔ شیرین‌تر از آب حیات

چو دل و جان سنایی طبع فرخ‌زاد را

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار

آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را

باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت

آن سیه پوشان کفر انگیز ایمان‌سوز را

سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان

باز در کار آر نوک ناوک کین توز را

روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت

پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را

آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت

در میان روی نرگس بوستان افروز را

لب ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه

آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را

نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک

دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را

بر شکن دام سنایی ز آن دو تا بادام از آنک

دام را بادام تو چون سنگ باشد گوز را

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

زنده کن در می پرستی سنت پرویز را

مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را

در کف ما رادی آموز ابر گوهربیز را

ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را

برشکن بر هم چو زلفت توبه و پرهیز را

چنگ وار آهنگ برکش راه مست انگیز را

راه مست انگیز بر زن مست بیگه خیز را

جاودان خدمت کنند آن چشم سحرآمیز را

زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من

زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی

جان مانی سجده کردی صورت پرویز را

با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب

جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را

جان ما می را و قالب خاک را و دل تو را

وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را

شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را

ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را

گر شب وصلت نماید مر شب معراج را

نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را

اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم

رطل می باید دمادم مست بیگه خیز را

آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا

در دهیدش آب انگور نشاط ‌انگیز را

انعم الله صباح ای پسرا

وقت صبح آمده راح ای پسرا

با می و ماه و خرابات بهار

خام خامست صلاح ای پسرا

با تو در صدر نشستیم هلا

در ده آواز مباح ای پسرا

خام ما خام تو و پخته ی توست

تو ز می دار صراح ای پسرا

عاقبت خانه به زلف تو گذاشت

صورت فخر و فلاح ای پسرا

چشم بیمار تو ما را ببرید

ز صحیح و ز صحاح ای پسرا

از پی عارض چون صبح تو را

به نکورویی و راح ای پسرا

همه تسبیح سنایی این است

کانعم الله صباح ای پسرا

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی

خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند

توشه باید ساختن مر راه جان آویز را

هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین

بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را

وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را

ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود

بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

در ده پسرا مي مروق را

ياران موافق موفق را

زان مي که چو آه عاشقان از تف

انگشت کند بر آب زورق را

زان مي که کند ز شعله پر آتش

اين گنبد خانه معلق را

هين خيز و ز عکس باده گلگون کن

اين اسب سوار خوار ابلق را

در زير لگد بکوب چون مردان

اين طارم زرق پوش ازرق را

گه ساقي باش و گه حريفي کن

ترتيب فروگذار و رونق را

يک دم خوش باش تا چه خواهي کرد

اين زهد مزور مزيق را

يک ره به دو باده دست کوته کن

اين عقل دراز قد احمق را

بنماي به زيرکان ديوانه

از مصحف باطل آيت حق را

بر لاله مزن ز چشم سنبل را

بر پسته منه ز ناز فندق را

بيرون شو ازين دو رنگ و اين ساعت

همرنگ حرير کن ستبرق را

مشکن به طمع مرا تو اي ممسک

چونان که جرير مر فرزدق را

گر طمع ميان تهي سه حرف آمد

چار است ميان تهي مطوق را

در تخته اول ار بنوشتي

بي شکل حروف علم مطلق را

کم زان باري که در دوم تخته

چون نسخ کني خط محقق را

در موضع خوشدلان و مشتاقان

موضوع فروگذار و مشتق را

شعر تر مطلق سنايي خوان

آتش در زن حديث مغلق را

مطلب مشابه: اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را

هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید

مشتری گردد همیشه محنت مخراق را

زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت

محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را

هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد

کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را

ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی

دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را

گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار

پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را

هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد

زر سگالی کس ندید آن شهرهٔ آفاق را

اشعار سنایی؛ گلچین اشعار عاشقانه، غزلیات، قصاید و ترجیعات این شاعر

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم

نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را

غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را

چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش

چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را

از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را

وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را

گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای

او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را

جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک

از برای کعبه چاکر بود باید میل را

آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت

در خم زلف از برای عاشقان قندیل را

ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی

از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را

دام کن بر طرف بام از حلقه های زلف خویش

چون که جان در جام کردی تنگ درکش جام را

کاش کیکاووس پر کن زان سهیل شامیان

زیر خط حکم درکش ملک زال و سام را

چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نیست

بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را

ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را

ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را

میر مجلس چون تو باشی با جماعت درنگر

خام درده پخته را و پخته درده خام را

قالب فرزند آدم آز را منزل شدست

انده پیشی و بیشی تیره کرد ایام را

نه بهشت از ما تهی گردد نه دوزخ پر شود

ساقیا درده شراب ارغوانی فام را

قیل و قال بایزید و شبلی و کرخی چه سود

کار کار خویش دان اندر نورد این نام را

تا زمانی ما برون از خاک آدم دم زنیم

ننگ و نامی نیست بر ما هیچ خاص و عام را

من کیم کاندیشه ی تو هم نفس باشد مرا

یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا

گر بود شایسته ی غم خوردن تو جان من

این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا

گر نه عشقت سایه ی من شد چرا هر گه که من

روی برتابم ازو پویان ز پس باشد مرا

هرنفس کانرا بیاد روزگار تو زنم

جمله ی عالم طفیل آن نفس باشد مرا

هر زمان ز امید وصل تو دل خود خوش کنم

باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا

چون خیال خاکپایت می نبیند چشم من

بر وصال تو چگونه دسترس باشد مرا

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا

چشمه خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا

از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا

گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا

کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

ای به بر کرده بی وفایی را

منقطع کرده آشنایی را

بر ما امشبی قناعت کن

بنما خلق انبیایی را

ای رخت بستده ز ماه و ز مهر

خوبی و لطف و روشنایی را

زود در گردنم فگن دلقی

برکش این رومی و بهایی را

چنگی و بربطی به گاه نشاط

جمله یاری دهند نایی را

با چنان روی و با چنان زلفین

منهزم کرده ای ختایی را

آتشی نزد ماست خیز و بیار

آبی و خاکی و هوایی را

بار ندهند نزد ما به صبوح

هیچ بیگانه ی مرایی را

چون بود یار زشت پر معنی

چکنم جور هر کجایی را

چو شدی مست جای خواب بساز

وز میان بانگ زن سنایی را

مرحبا مرحبا برای هلالا

آسمان را نمای کل کمالا

چند ازین پرده ز آفتاب برون آی

جان ما را بخر ز دست خیالا

اندر آی اندر آی تا بشناسیم

از جمال تو حال را ز محالا

ای همه روی بر خرام به منظر

تا رهد دیده زین شب همه خالا

اشهب صبح در گریزد از شرم

چون بجنبد ز ابلق تو دوالا

روشنی را نشان به اوج شرف بر

تیرگی را فگن به برج و بالا

ای ز پرده زمانه آمده اینجا

مرحبا مرحبا تعالی تعالا

عقل و دینمان ببر تراست مباحا

جان و دلمان ببر تراست حلالا

تا سنایی چو دید گوید ای مه

حبذا و جهک المبارک فالا


[ بازدید : 21 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به مجله است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]